پرسه در میان لحظه ها

یادداشت های روزانه Aseman.H(نویسند ه ی رمان تا آسمان)

پرسه در میان لحظه ها

یادداشت های روزانه Aseman.H(نویسند ه ی رمان تا آسمان)

اینروزا همه چی عجیب و غریب شده. از فضای مجازی بگیرین تا غیر مجازی.
دلمون میخواد همه چی حی و حاضر برامون محیا باشه.
غذاهای حاضر و آماده ...پول حاضرو آماده....کار حاضر و آماده.....دوستی های حاضری و آماده....
نه صبر داریم ...نه تحمل..
زحمت کشف هیچ کسی رو نمی خوایم به خودمون بدیم و لذتشو بچشیم....زیبایی هاشو بشناسیم....وچشم روی تلخی هاش ببندیم.
به قول مادرم همه چی رو کنسروی میخوایم.
که فقط درشو تق باز کنیم و یه دوست کامل....یا مثلا یه شوهر همه چی تموم از توش بپره بیرون
و هی بهمون لبخند بزنه...
هی قربون صدقمون بره...
هی بگه عشقم...
هی بگه عزیزم....
هی بگه هر چی تو امر کنی....
تو فقط کافیه لب تر کنی....
واقعا اینجوری می خوایم؟؟؟

  • Aseman Hamidi


.یک شب به او گفتم مرا دوست بدار.

خندید و با خنده به چشمهایم نگاه کردو گفت  من تورو دوست دارم.
 دوستم داشت؟. خوب اینرا که خودم هم میدانستم.
من دوست داشته شدن میخواستم  اما نه هر دوست داشتنی. میخواستم مرا در حد مرگ دوست بدارد و اویی که باز به چشمهایم نگاه کرد اما اینبار نخندید.
نخندید و این آخرین خواسته ام را هم اجابت کرد.

رمان جدید-aseman64
  • Aseman Hamidi

به نظرم دوست داشتن تصویر روشنی داره.

مث آب و آینه....

مث شنیدن این صدا


"برگرد و دوستم داشته باش"رو گوش کنین
  • Aseman Hamidi

مشخص نیستند.
نه جای زخمهایت
نه آنان که زخمت زدند
به برکه ها می مانی عزیزم
وهر سنگ که زخمی ات میکند
در تو آرام میشود
زخم ها زیباترت کرده اند
به برکه هایی شبیهی که
با سنگ هازیباترند.

کلمات کلیدی:زخم؛

  • Aseman Hamidi

بسن
Ümit Besen Ömrum Yeter Mi: 
Daha dün yanimda kollarimdaydin 
دیروز پیشم ، در میان بازوانم بودی 
Boynuma sarilip öper koklardinn 
بغلم میکردی و بو و بوسه میکردی 
Seviyorum derken hep özlüyorken 
دوسم داری و همش دلتنگمی میگفتی 
Simdi neden bana yabancisin senn 
اما الان چرا برام یه غریبه ای 
Seni unutmaya ömrüm yetermi 
[مقدار زمان]واسه فراموش کردنت، تمام عمرم کافیه 
Dön desem tersine dünya dönermii 
بگم برگرد، برخلافت دنیا برمیگرده 
Gururum askima öyle düsmankii 
غرورم آنقدر دشمن عشقمه که 
Geri dön beni sev, dön diyememkii 
 دوباره برگرد؛ دوسم داشته باش، نمیتونم که بگم برگرد 
Benim kaderimde ayrilkilar varr 
تو سرنوشت من جدایی ها هست(نوشته شده) 
Kime baglandiysam ayrildi yollarr 
به هرکی وابسته بشم، راهمون جدا میشه 
Sevmedim kimseyi ben hic bu kadarr 
من هیچ کسو اینقدر دوست نداشتم 
Benden ayrilmaya yemininmi varr 
واسه جدایی از من عهد بستی(قسم خوردی) 
Seni unutmaya ömrüm yetermi 
[مقدار زمان]واسه فراموش کردنت، تمام عمرم کافیه 
Dön desem tersine dünya dönermii 
بگم برگرد، برخلافت دنیا برمیگرده 
Gururum askima öyle düsmankii 
غرورم آنقدر دشمن عشقمه که 
Geri dön beni sev, dön diyememkii 
 دوباره برگرد؛ دوسم داشته باش، نمیتونم که بگم برگرد 

Sarki:umit besen ft pamela

  • Aseman Hamidi

برایم از آرزوهایت بگو......از روزهای قشنگی که داشتی...از خاطرات زیبایی که از بری...به جایش من هم برایت از اشکهایم میگویم...از گریه هایی که کردم عزیز دلم...از دردهایی که کشیدم و درمانی نداشت...از زخم هایی که خوردم وتیماری نداشت...ایمان دارم دست تو حتی اگر مرهم هم نشد نمک هم نمیپاشد.

Aseman64


  • Aseman Hamidi

اردیبهشت ؛

ولی سالی یکبار می آید.

برگرد

تا دوباره عاشقی کنیم.


عنوان:زهرا سر کارزاده

پ.ن:به خدا که عاشقی سخت نیست.

  • Aseman Hamidi

کمال به تنهایی طعم ابدیت را در خود دارد.

در قله ی کوه برای کسیکه میخواهد بالاتر رود ،جز آسمان چیز دیگری وجود ندارد.

پ.ن:دقیقا یادم نمیاد اولین بار کی این جمله رو خوندم.ولی یادمه وقتی برای بار دوم"شقایق و برف"هانری تروایا رو از کتابخونه به امانت گرفتم وشروع کردم به خوندنش .دقیقا یادمه که تو جلد سوم این کتاب کنار پاراگراف همین جمله یه ستاره گذاشته بودم.

یادمه سر این کتاب خیلی گریه کردم. اونجایی که نیکیتا برده ی ارباب ،دلباخته ی "سوفی" زن جوان اربابش میشه. و بعد هم به طرز فجیعی زیر شکنجه جونشو از دست میده.

این جمله در وصف حال نیکیتا و عشق آسمانیش به سوفی نوشته شده بود.

پیشنهاد میکنم این کتابو از دست ندین.

برچسبها: تروایا،هانری

نام اصلی کتاب:نور عادلان

  • Aseman Hamidi

دارند مرا از زمین می کشند بیرون

از آغوش ِ تو

چیزی بگو

ببین

جز من تویی که مانده ای

بگو

جای تو،  من مُرده ام .. 

دستم را بگیر

قرارگذاشته بودم

حالا که خانه دارد می ریزد

در آغوش ِ تو فرو بریزم ..

#محمد_مرکبیان


پ.ن:نمیدونم سایه ی بدبختی و فلاکت کی قراره از سر این سرزمین کنده بشه.

برچسب ها:مرکبیان،محمد 



  • Aseman Hamidi

دارم از تو عبور میکنم.
دارم کنار نفسهای تو و لحظه هایی که با تو گذشت قدم میزنم.
دارم از تو رد میشم تا بهت بگم که چقدر دوستت دارم.
چقدر آرام خوابیده ای....انگار نه انگار که دلتنگتم!

پ.ن:این روزها سخت دلگیرم. برای اوئی که بود و من نفهمیدم.برای کسیکه توی جوانی پیر شد اما مرگ زیباترش کرد.

این روزا نوشتن برام محال شده.

  • Aseman Hamidi